ماه ها رفت و تازه تر شده اند
زخمهای پر از نشانه ی من
ماندن من در آشیانه ی تو
رفتن تو از آشیانه ی من
مثل دیماه خشک و یخ زده ام
مثل اسفند سرد و سردرگم
داغ شهریور تو سوزانده ست
بار این قصه را به شانه ی من
نه امیدی برای تازه شدن
نه دلیلی برای فرداها
دیر وقتیست بار بربسته
نوبهار تو از زمانه ی من
دانه های انار میفهمند
متلاشی شدن عجب دردیست
سنگدل سینه ی مرا بشکاف
سهم تو قلب دانه دانه ی من
با خودت هر چه بود را بردی
آه بگذار باورم نشود
لال شد چشم پر ز صحبت تو
کور شد طبع شاعرانه ی من
و حقیقت چه تلخ و بی پرواست
مثل هابیل سر به دامن خاک
کاش با دست تو به من برسد
اخرین شهد شوکرانه ی من
با سلام
خوشحال میشم به وبلاگ جدیدم سر بزنید.
با لبخندی ترش و شیرین